معنی مسجد حکیم
لغت نامه دهخدا
مسجد حکیم. [م َ ج ِ دِ ح َ](اِخ) از مساجد عهد شاه عباس دوم در اصفهان. رجوع به اصفهان شود.
حکیم
حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن معاویه. صحابیست.
حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن دینار، مکنی به ابی طلحه. محدث است.
حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن عمیرالشامی، مکنی به ابی الاحوص. محدث است.
حکیم. [ح َ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء): حکیم حکیمان خداست، یعنی شفای بیماران او تعالی بخشد.
هیچکسی نیست ز زیبا و زشت
کش نه حکیم از پی کاری سرشت.
(از جنگ زهرالریاض).
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.
ناصرخسرو.
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و عظیمی و قدیر.
سعدی.
حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن طلیق بن سفیان بن امیه قرشی. از صحابیان است.
حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن منصور واسطی خزاعی، مکنی به ابی سفیان. محدث است.
حکیم. [ح َ] (اِخ) ابن سعد، مکنی به ابی یحیی. محدث است.
مسجد
مسجد. [م َ ج ِ](ع مص) سر بر زمین نهادن.(تاج المصادر بیهقی).
حل جدول
عربی به فارسی
عاقل , دانا , بصیر , بافراست , حکیم
فرهنگ عمید
پزشک،
دانا، دانشمند، خردمند،
فیلسوف،
از نامهای خداوند،
* حکیم علیالاطلاق: [قدیمی] ذات باریتعالی،
معادل ابجد
185